نامه عارف واصل شهید سیدرضا پورموسوی به یکی از دوستان با عنوان حقایق را چگونه می توان دید؟
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدلله رب العالمين وصلی الله علی محمد و آله الطاهرين
پس از حمد و سپاس خداوند عزّوجل ، و درود بی کران و بی پايان بر محمد مصطفی(ص) و آلِ او ، و آن درودی که تا حالا بجز خداوند متعال بر آن نفرستاده است .
مسئله چرا ؟ . . . . مهمترين مسئله ای که وجود دارد اين است که چرا انسان، آنطور که بايد ، در برابرِ خداوندِ متعال، سرِ تسليم فرود نمی آورد ؟ و بيائيم ببينيم که چه عاملی باعث شده است که انسان، اين حالت را داشته باشد ؟
اصلِ مطلب اين است که انسان به آن مرحله یِ يقين نرسيده است که صددرصد خدايي هست و صددرصد قيامتی. اگر انسان يقين و ايمان داشت، همانندِ علی (ع)، خود را گم کرده و چنان از خود بی خود می شد که سر از پا نمی شناخت و آنچه در نظرش بود، خدا بود و هر عملی که انجام می داد، در همۀ احوال، او را بر اعمالِ خود ناظر می دانست. انسان می فهمد ولی اصل ، يقين داشتن و ايمان آوردن است و عاملش اين است که شاعر می گويد :
گوش را بگرفت ، گفت اين باطل است چشم است که يقينش، حاصل است
پس ما، همه چيز را بوسيلۀ گوش می فهميم، ولی آنچه مهم است اين است که ما بصيرت پيدا نکرده ايم ، آن چشمِ واقعی را که بصيرت است نداريم. آن آيه ای که می فرمايد: “سَيَذَّكَّرُ مَنْ يَخْشى ” کسانی که از خدا می ترسند می فهمند ، گفتيم چون ايمان نداريم از خدا نمی ترسیم و اصلِ واقعيت را درک نمی کنيم و هميشه غافل از خداييم و غرقِ در دنيا . چونکه دنياست که جلوِ چشمِ اصلی و گوش شنوايي را که حقايق را بشنود می گيرد.
دنياست که با آن رنگاميزيش، جلوه ای ظاهری درست کرده است و ما را مغلوب و معشوق ساخته و ما را شيفته و باختۀ خود کرده است و چنان دل و قلبِ ما را رُبوده و سياه کرده که نمی دانيم برای چه آفريده شده ايم ؟ نمی دانيم آن کسی که ما را خلق کرده است، روزی می رسد که بسویِ او باز می گرديم و نمی دانيم که چه چيز منتظرِ ماست؟ و نمی دانيم که روزی می رسد که بايد برويم و يکی می آيد جان را از اين جسمِ خاکی خارج می کند و نمی دانيم که چه سرنوشتی در انتظارِ ماست و نمی دانيم چگونه می رويم؟
خدايي يا شيطانی؟ مسلمان يا کافر؟ مشرک يا منافق؟ پس به چه صورت؟ و نمی دانيم که آيا قيامتی هست يا نه؟ سئوال و جوابی هست يا نه؟ عذاب و شکنجه و کيفری هست يا نه؟
تمام اينهاست که انسان را به اَسفَلَ السافِلين می کشاند .
آن جمله ای که حضرتِ امير (ع) می فرمايد : ” بِمُرداری (دنيا) رو آوردند که بِخوردنِ آن رسوا گشتند ، بر دوستیِ آن اتفاق نمودند و هر که به چيزی عاشق شود چشمش را کور ساخته و دلش را بيمار گرداند (به طوري که عيبِ آن را ننگريسته، زشتيش را نيکو بيند ) پس او به چشمی که (مفاسدِ آن را) نمی بيند می نگرد ، و بگوشی که (حقايق را) نمی شنود ، خواهش های بيهودۀ عقل او را دريده و دنيا دلش را ميرانده و شيفتۀ خود نموده است . “
ما اين هستيم که علی (ع) فرموده: خواهش های دنيا و عشقِ به دنيا، ما را شيفتۀ خود ساخته و از يادِ آن خالق و آن قادر و عالم ، عليم و بصير ، سميع و کريم و حکيم، غافل کرده است و ما را از آن واقعيتِ خود، دور ساخته و ما را وابسته و زنجير به گردنِ خويش نموده است .
” والسلام عليکم و رحمه الله و برکاته “
سيد رضا پور موسوی
17 / 8 / 1362