طبق معمول روزهای قبل از عملیّات، در پادگان هر یک از برادران خود را به کاری سرگرم و مشغول کرده بودند. نگاه
می کردم، می دیدم که عدّه ای از بچّه ها کتاب می خوانند، بعضی ها مشغول تلاوت قرآن و بعضی دیگر مشغول بازی و صحبت با یکدیگر بودند.
بعضی از روزها برنامه ی سخنرانی توسط برادران روحانی برگزار می شد.
گاهی از بعضی دوستان شنیده بودم که می گفتند: روحانیّت را چه به جنگ و کارهای نظامی؟! بی شک اینها کسانی هستن که می خواهند، مثل زمان قبل از انقلاب روحانیّون را از مردم جدا کنند. چرا که کیست که نداند، در اصل مسائل عقیدتی و اسلامی، در کنار مسائل اجتماعی و نظامی، لازم و ملزوم یکدیگرند؟!
درطول این مدت یکی از برنامه های خوبی که دیدم، دعاهای شبانه ی برادران بود.
پنجم شهریور ۱۳۶۱ که مصادف با شهادت دو یار امام ؛ رئیس جمهور شهید ، محمدعلی رجایی و نخست وزیر با وفایش، شهید محمد جواد باهنر بود، مراسمی بسیار پر شور برگزار شد. به قدری مراسم سوگواری آن دو بزرگوار خوب و با شور و عشق برگزار شد، که نمی توانم، آن طور که باید، برایتان توصیف کنم! مراسم اوّل با نوحه های ساده در مسجد پادگان شروع شد.
میانه ی مراسم فقط شور بود و عشق ! یکی از برادران اهوازی آمد و کمی مرثیه خواند، بچّه ها همه سر در گریبان، به پهنای صورت اشک می ریختند. حال عجیبی را که در آن لحظات، به انسان دست می دهد، قابل توصیف نیست. این برنامه به قدری در اعمال و وجود من، اثر کرد که تا مدّتها حس غریبی داشتم .
نماز ظهر و عصر به امامت یکی از برادران روحانی برگزار شد. نماز را خواندیم و بعد از نماز هم، همون برادر روحانی در مورد عظمت جهاد در راه خدا و عزت رزمندگان اسلام ، سخنرانی کرد.
یکی از برنامه هایی که در پادگان کرخه برگزار می شد و دلم حسابی هوایش را کرده بود و نسبت به برنامه های دیگر، جلوه ی خاصی داشت، مراسم دعای توسلی بود که یک شب در هفته توسط ملّا عبدالرضا و برادر جوکار، اجرا
می شد !
این مراسم برای همه ی ما جذّاب بود ، چرا که بعد از پایان برنامه ، صفا ی باطن و سبکی روح ، حس مشترک همه ی برادران بود .
بعد از چند روزی که در پادگان دو کوهه بودیم، صبح، حدود ساعت یک ونیم، برای رفتن به نور و اهواز آماده شدیم. دربین راه به سه راه تهران , دهلران ، خرمشهر رسیدیم. در آنجا یک اتاقک چوبی بود، که به همراه عده ای از برادران داخل اتاقک نشسته و غذا خوردیم . غذای آنجا گران بود و برای هر نفر تقریباً پانزده تومان باید هزینه می شد . برادران اُملتی خوردند و بعد هم چای. ساعتی برای استراحت بعد از غذا، آنجا ماندیم و بعد حرکت کردیم . من و سه نفر همراهم در تویوتایی نشستیم. تا اهواز حدود سه ساعت راه بود، ولی
در طول مسیر هیچ احساس خستگی نکردیم. دیگر برادرانی که همراه ما بودند، با مینی بوس بقیه ی مسیر را طی کردند . هوای گرم و خفه ی داخل مینی بوس، باعث شده بود که بچّه ها همه خسته و خواب آلود شوند .
بعد ازچهار روزیکه آنجا بودیم، روز پنجم، صبح، ساعت نُه، برای اعزام به منطقه آماده شدیم . درموقع حرکت تمام برادران چهره هایی خندان و بشاش داشتند.