سجده عاشقانه «به روایت سیدکاظم اسدالله پور»

خاطره از: سیدکاظم اسدالله‌پور (دایی شهید سیدرضا پورموسوی)

من و عمه سیدرضا باهم ازدواج کرده و ساکن اهواز هستیم .
سیدرضا گاهی از منطقه جنگی به اهواز و خانه ما می آمد.من هم خیلی به او علاقه داشتم و رابطه عاطفی بین ما ، خیلی خوب بود .یک روز آمد و شب را خانه ما ماند.
خواب من سبک هست و با کوچکترین صدایی بیدار می شوم.
ساعت دو و نیم سه صبح بیدار شدم . از اتاق آخری خانه که خالی بود صدا می آمد .
رفتم دم اتاق . دیدم صدای زمزمه است. سیدرضا پیشانی اش را روی مهر گذاشته و گریه می کرد.
گریه اش خیلی عمیق بود .
دو دقیقه ای در باز بود و نگاه می کردم . او هم غرق حال خودش بود و اصلا متوجه من نشد.
اولش با خودم گفتم شاید موردی دارد گریه می کند. توی هال قدم زدم، گفتم برگردد، با او صحبت کنم .
اما سیدرضا حدود یک ساعت تو این حالت معنوی بود . آن قدر که مرا هم تاثیر قرار دارد.
در را چفت کردم و به حال خوشی که داشت غبطه خوردم.

آخرین مطالب

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

درباره ما :

سایت زلال تحت نظارت خانواده محترم شهید سیدرضا پورموسوی بروزرسانی می‌شود.

با ما در ارتباط باشید: Seyedrezashahid@gmail.com